عباس به آب نگریست .در آب ،حسین بود. موج ها در حرکت خویش ، حسین می نگاشتند .صدای موج ، حسین بود. به خویش برگشت و در خویش جز حسین ندید و ... حسین تشنه بود .
آب بنوش عباس!
آب خنک و گوارا و زلال با عباس سخن می گفت . دست رشید عباس در آب رفت.نوازش آب با دستهای تشنه و جان تشنه تر چه می کند.قطره های عزیز از کف می چکید. آب را بالا آورد تا فضای دهان رسید. نسیم خنک آب چهره ی عباس را می نواخت .
ساقی بنوش ، گوارایت باد.
باز در موج ها ولوله افتاد. حسین ،حسین، حسین
از کتاب ماه در آب
یادم ز وفای اشجع ناس آید
وز چشم ترم سوده الماس آید
آید به جهان اگر حسین دگری
هیهات برادری چو عباس آید
خیلی کتاب قشنگیهههههههههههههه....
نام من سرباز کوی عترت است ، دوره آموزشی ام هیئت است . پــادگــانم چــادری شــد وصــله دار ، سر درش عکس علی با ذوالفقار . ارتش حیــدر محــل خدمتم ، بهر جانبازی پی هر فرصتم . نقش سردوشی من یا فاطمه است ، قمقمه ام پر ز آب علقمه است . رنــگ پیراهــن نه رنــگ خاکــی است ، زینب آن را دوخته پس مشکی است . اسـم رمز حمله ام یاس علــی ، افسر مافوقم عباس علی (ع)
اهم
داداشه من اشتباه گرفتی اینجا جاش نیست